فرودگاه بودم...
یه جوان پس از سال ها دورى از وطن به وطنش بازگشت...
او از هواپیما که پیاده شد، ساکشو زمین گذاشت و سجده کرد و خاک وطنش را بوسید...
سرشو که بلند کرد دید
ساکش نیست...
به ایران خوش آمدید
فرودگاه بودم...
یه جوان پس از سال ها دورى از وطن به وطنش بازگشت...
او از هواپیما که پیاده شد، ساکشو زمین گذاشت و سجده کرد و خاک وطنش را بوسید...
سرشو که بلند کرد دید
ساکش نیست...
به ایران خوش آمدید
بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت: بابا بیا بازی!
بابا که حوصله بازی نداشت ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود
رو تیکه تیکه کرد وگفت فرض کن این پازله...! درستش کن!
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد, بابا، باتعجب پرسید: توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟!
بچه گفت: ادمای پشت روزنامه رو درست کردم …دنیا خودش درست شد...!!
آدمای دنیا که درست بشن...
دنیا هم درست میشه ...