روایت است روزی شیخ بر سر سفره شام به مریدان گفت :
دیــس کــو ؟
پس مریدان یک به یک به مانند فنر از جا پریده و هر یک به
دنبال دیس روانه گشتند . عده ای از مریدان که تا پاسی از شب
ناکام در یافتن دیس گشته بودند نعره زنان و جامه دران سر در
زیر خشتک خود نهاده بودند و نزد شیخ آمدند و عذر تقصیر
خواستند .
شیخ گفت : آب شنگولی بیاورید که دیس را خودمان در خشتک
خویش پنهان نموده بودیم تا شما را اوسکل بنماییم , تا بهانه ای
برای شادمانی و تفرح ذات باشد . پس مریدان که از این شوخی
ناهنجار شیخ به شگفت آمده بودندی آب شنگولی را آوردند و
به همراه شیخ رفتند بالا و خشتک ها از پای افکنده و حرکات
موزون و هلیکوپتری ها بزدند ...
شیخ نعره میزد و مریدان بالا و پایین میپریدند و خشتک ها
میدریدند !! مریدی با شمع و آینه آنچنان افکت های نوری
میداد که شیخ تک نعره ای را تقدیم او کرد .
سپس شیخ میکروفون به دست گرفته با صدای هیولایی بگفت
: " دی جی شیخ " و مریدان یکباره از حال رفتند .
و اینگونه شد که شیخ محفل آن شب را دیس کوو نامید که بعد
ها به دیسکو تبدیل شد !!indecision